میم_الف_دال



میدونی یه وقتایی دلم میخواد تحمل نکنم و ادامه ندم 

در واقع احساس میکنم که همه چیز داره از تحملم خارج میشه 

اما دقیقا همون وقتایی که حس میکنم دارم کم میارم 

یه چیزی توی قلبم صدا میده 

یه صدایی مثل " دینگ دینگ " حواست هست ؟ من پیشتم همیشه پیشتم نترس ادامه بده

فقط ادامه بده 


بله من غمگین هستم 

 

من زیاد میخندم ، زندگی ِِ عادی و روتینی دارم ، رویاها و هدف های زیادی دارم اما همچنان غمگینم 

از زندگی بیزار نیستم و به آینده امید دارم ولی این ها مانع فکر کردن به خودکشی نمیشوند 

بله من یک غمگین هستم 

با همه ی شادی ها و خوشی ها و امیدها و آرزوهایی که دارم 

یک غمگین هستم 

و میخواهم 

از این دنیا به دنیای آرزوها پناه ببرم


من خیلی میترسم  

از همه چیز و همه کس میترسم 

فکر میکردم میتونم آدم خوبی باشم و به دیگران ثابت کنم خوبی نمیتونه بازنده باشه و اونی که همیشه مغلوبه آدم بده ی قصه اس

فکر میکردم صداقت ، مهربونی ، اعتماد و حسن نیت کافیه تا بتونم به آدما بفهمونم که زندگی اونقدراهم که فکر میکنن کثیف و زشت نیست 

اما من شکست خوردم 

فهمیدم خوب بودن کافی نیست به هیچ وجه کافی نیست 

فهمیدم برای این آدم ها باید گاهی درنده و گرگ بود 

و الان از اون چیزی که میخوام بهش تبدیل بشم میترسم 

از خودم که دوست داره به یه درنده ی وحشی تبدیل بشه خیلی میترسم 

 


چه روزگاری شده مگه نه ؟

هی میری هی میری هی میری 

بعد یهو به خودت میای میبینی هیچ جا نیستی ،هیچی نیستی ، هیچ کس نیستی حتی خودت هم نیستی 

یه وجود محو ِِ فراموش شده ای که هیچی به خاطر نمیاری 

و میفهمی چقدر از گم شدن  و فراموش کردن و به خاطر نیاوردن میترسی

 


"

به خیالت گذشته رو از ذهنت پاک کردی. به زندگیت می‌ رسی، حالت خوبه، غصه‌ نمی‌خوری.ولی یواش یواش احساس می‌ کنی یه چیزی کمه، یه چیزی سر جاش نیست. انگار یه حفره‌ ی تاریکی توی ذهن و قلبت به وجود اومده که هیچ جوابی واسه‌ ش نداری.
"


 در خواب عمیقی فرو رفته بودم 

و داشتم در دنیای تاریک خواب ها غرق میشدم 

شده بودم یه آدم گنگ خوابزده 

سرگردونِ خواب هایی که مال من نبودن 

خواب ، رویا ، ترس و وهم در هم آمیخته شده بودن 

و معجونی درست کرده بودن از آدمِ نالان ِِ مبهوتِ بی شکلی که من بودم


"

 

‏ولی می‌دونین چیه؟ چیزهایی هستن که واقعا کوچیکن و الان میتونن خیلی شادم‌ کنن، خیلی خیلی زیاد اما‌ ندارمشون و برای رسیدن به همون چیزهای خیلی کوچیک باید سال‌ها و سال‌ها تلاش کنم، گریه کنم، بدوم، بعضی از آدم‌های اطرافم رو حذف کنم ولی میدونم وقتی بهشون برسم دیگه خسته‌ام، نمیخوامشون و شادم نمی‌کنن؛ ‏این خیلی سخته

"

 

+ یه حسی شبیه حس توی این متن همیشه باهامه 


+ به این روزا چی میگن ؟

- کدوم روزا ؟

+ روزایی که نمیدونی میخوای چکار کنی ، چی میخوای و حتی نمیدونی واقعا کی هستی 

- دچار روزمُردگی شدی

+ چه اصطلاحی ! روزمُردگی !

- اسمشو هرچی میخوای میتونی بذاری ولی من بهش میگم روزمُردگی 

آدم هایی که روزاشونو بدون اینکه بدونن چی میخوان و کی هستن میگذرونن آدمای روزمُرده ان 

این آدمای روزمُرده از همه چی بیزارن 

اما خودشونو با روزمرگی های بیهوده یه آدم زنده نشون میدن 

یه زنده ی بیهوده 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وارثان عاشورا پیکاسو هنر موسسه قرآنی تمهید گیاه داروشناسی و داروشناسی گیاهی Mitch وب و دنیای آنلاین ترانه های زیبای رویا شهرستان فيروزآباد فارس